محمد، پنج و نیم ماه در یکی از زندانهای رژیم اسد اسیر بود و در این بازه زمانی حدود ۴۰ کیلوگرم وزن کم کرده بود. محمد نه تنها تحت شکنجههای فیزیکی قرار داشت، بلکه شکنجههای روانی بیوقفه او را آزار میداد و همواره تهدید به اعدام قریبالوقوع میشد.
محمد میگوید: لحظهای میرسد که همه امید خود را از دست میدهی. جایی رسید که فقط میخواستم بمیرم، منتظر بودم ببینم چه زمانی ما را اعدام میکنند. تقریباً خوشحال بودم، چون با مرگ، رنج من تمام میشد.
این زندگی سابق زندانهای اسد، مردی لاغر اندام است که اکنون در سرمادا در نزدیکی حلب در شمال غربی سوریه زندگی میکند. محمد میگوید در زندگیاش، دخالتی در امور سیاسی نداشته و تنها یک تاجر ساده بوده که در کنار برادرانش تلاش میکرده تا زندگی خود را بگذراند. اما روزی که برای یک سفر تجاری به دمشق رفته بود، نیروهای امنیتی رژیم اسد او را دستگیر میکنند و پس از دستگیری به زندانی منتقل میشود که شبیه جهنم است.
محمد که در آغاز بازداشت خود هیچ اطلاعی از دلیل دستگیریاش نداشته است. محمد میگوید که نیروهای اطلاعاتی پس از دستگیریاش او را تهدید به مرگ کردند و گفتند که دیگر اثری از وی و هویتاش باقی نخواهد ماند. آنها به او گفته بودند که: حالا تو شماره ۳۰۰۶ هستی. او پس از چند روز شکنجه به اطلاعات نظامی سوریه منتقل شد و در آنجا وارد دنیایی تاریک و جهنمی شد.
زندانی در سلولی تنگ و بدون امکانات زندگی میکرد. محمد هیچ ارتباطی با جهان بیرون نداشت و تنها در انتظار مرگ بود. محمد توضیح میدهد که در ابتدا او را از دستهایش آویزان میکردند، در حالیکه پاهایش به زمین نمیرسیدند. سپس او را پایین میآوردند تا بتواند به زمین دست بزند، اما ضرب و شتمها ادامه داشت. به او غذا نمیدادند و همواره او را تهدید به مرگ میکردند.
محمد میگوید: آنها به من میگفتند باید اعتراف کنم برادرم به شورشیها پیوسته است.» این در حالی است که برادرش فقط یک تاجر معمولی بود.
پس از حدود یک ماه شکنجه، محمد به سلولی دیگر منتقل میشود که تنها یک پنجره در سقف آن کار شده بود. سلول نه آب داشت و نه برق. زمانی که محمد به توالت نیاز داشت، مجبور بود در مقابل نگهبانان بهطور تحقیرآمیز عمل کند. آنها به او گفته بودند که به زودی اعدام خواهد شد: گلویت را مثل گوسفند خواهیم برید. حلقآویز شدن از پاها را دوست داری یا اینکه ترجیح میدهی به نیزه کشیده شوی؟
محمد بهطور مداوم تحت تهدید و شکنجه قرار داشت. او از دنیای بیرون کاملا بیخبر بود و نمیدانست بیرون چه خبر است. یک شب او را به همراه دیگر زندانیان از سلولها بیرون آوردند و به مکانی دیگری منتقل کردند. او در آن لحظات تصور میکرد که قرار است اعدام شود. اما چند ساعت بعد، هنگامی که صدای فرود هلیکوپترها به گوش رسید، زندانیان آزاد شدند.
محمد میگوید: مبارزان را میدیدم. فکر کردم دارم خواب میبینم. محمد از اینکه آزاد شده بود، واقعا شگفتزده بود. او که در نهایت از زندان آزاد شد، به خانه برگشت اما تغییری غیرقابل باور را در خود احساس میکرد.
مادر محمد، که از لحظه دستگیری پسرش هیچ اطلاعی از او نداشت و تمام این مدت را در نگرانی گذرانده بود، وقتی پسرش را پس از آزادی دید گفت: وقتی به او نگاه میکنم، انگار او پسرم نیست.
محمد اکنون از کابوسهای شبانه رنج میبرد و بهدنبال عدالت برای خودش و دیگر زندانیان است.
کمیته بینالمللی صلیب سرخ اعلام کرده که بیش از ۳۵۰۰۰ مورد ناپدید شدن در سوریه ثبت شده است. در میان این افراد، محمد یکی از معدود کسانی است که شانس بازگشت به خانه را داشته است. حالا او بهدنبال شناسایی و محاکمه کسانی است که او را شکنجه کردهاند.